اهل هوایی ها و عمارت چهارسوق ومسعودخان فراستی وامیر خجالت نکش | طنزنامه جشنواره فیلم فجر۴

اهل هوایی ها و عمارت چهارسوق ومسعودخان فراستی و امیر؛

خجالت نکش -قسمت چهارم

محسن فاضلی

امروز غزال مارا به حجره برنج فروشان هفت می برد ودوکیسه برنج اصل هندی می خریم و ما با دیسک کمر آنهارا کول می کنیم تا عمارت خانه خودمان. می گوییم بالاخره برنج هندی هم آزاد شد. اما ما از کول افتادیم. شوخی نیست که غزال می گوید این قدرغر نزن! ببین تا چندروز دیگه حجره دار ها ی ولایت همین برنج هندی را به خون پدرشان به رعیت می اندازند.

برایمان نهار درست می کند وبعدش هم می رود به شفا خانه فیروز گرجواب آزمایش ر ا از طبیب حاذق بستاند.

ما هم حسابی سرما خوردیم .

هوای تهرون حسابی آلوده است .

امروز دل و دماغ رفتن به عمارت چهارسوق را نداریم. اما ناچاراً  باید برویم. شال وکلاهمان را توی کیف می گذاریم. سلانه. سلانه راه می افتیم به سمت شارع حافظ به عمارت چهارسوق می رسیم.

نزدیک دربگاه با اغیارمان اهل هوایی ها مواجه می شویم.

امروز دیگر برای چه واز آن شرا چه به عمارت شال وکلاه نموده اند خیر سرشان ؟

وسوسه می شویم به نزدشان برویم وراست وخدایی شان ببینیم بانو سمیرامیس صبیه فرعون است یا این گلنسا بانو ما را سرکارمان گذاشته بود.

کما فی السابق با ما به خوش رویی برخورد می نمایند. سمیرامیس خاتون هم امروز با آن چهره زیبا و قد بلندش جامگان زربفتی بر تن نموده است سبزه قبا خواهر گلنسا هم ایشان را همراهی می نمایند.

می گوییم سبزه قبا خاتون: پس گلنسا خاتون کجان؟ با حالت عشوگرانه ای می گوید :

-رفته است گرمابه.

می گوییم :

-مارا دست می اندازید؟

با نیش خنده می گوید:

بلی!

می گوییم:

-از برای چه؟

خاتون می گوید:

-از برای مزاح نموده باشیم با جناب عالی. به ما کمی برمی خورد. سمیرامیس خاتون ما دونفر را بر و بر  ورانداز می نمایند.می گوییم سمیرا میس خاتون به امید خدا کی به مصر برمی گردید؟

با زبان شیرین عسلی ایش می گوید:

قصد بازگشت به این زودی را نداریم.

به سمیرامیس خاتون می گوییم:

-چه جالب به همین زودی زبانتان خوب شده است.

با خنده می گوید:

-زبانتان خوب شده .می باشد .شما.

می گویم :

-خاتون این پارسی گویی را از که آموخته اید ؟

-گلنسا .به ما زبان پارسی آموخته .خیلی جمیل می نماید. ما خوب پارسی تکلم می نمایم.

-بله دیگه نا سلامتی صبیه فرعون مصر هستید .راستی. سمیرامیس خاتون از زلیخا ویوزار سیف چه خبر دارید؟ دلمان برایشان تنگ شده است .

با تبسمی شیرین وحلوات نگاهش دل از دلمان می برد .اگر گلنسا حضور می داشت دهانمان را سرویس می نموده اند. البت خواهرمحترمشان سبزه قبا خاتون

راپورت خواهند نمود. سمیرامیس با تبسم می گوید:

-یوزار سیف را به سمت صدارت وزارت فخیمه زراعت واحیای اراضی منصوب نموده ایم .ازبرای اینکه طبق روال مرسوم داستان خوب پیش برود. زلی لیخوف

بانو هم در قصر به امور نسوان مشغول است .

به سمیرامیس خاتون می گوییم :

-خاتون شما چه می کنید؟

می گوید:

-شما چه می کنید . گویا تن اش به تن گلنسا خورده دارد ما را به سخره می گیرد. ومزاح می نماید. همین الساعه مثل بلبل سلیس حرف می زد. سمیرامیس

خاتون افتخار بدهید با ما تشریف بیاورید به مهرجان سینما توگراف امروز هم در غیاب گلنسا یک دل سیر از این چهره خوش منظرتان سیاحتی نموده باشیم.

وصف العیش نصف العیش.سبزه قبا با غضب به من نگاهی می اندازد و می گوید به گلنسا خاتون راپورت می دهیم. آنچه گذشت.ما هم تازه به هوش می آییم

که بند را آب داده ایم.سعی می نمایم یک شکل ماجرا را سروسامان دهی اش کنیم. که گلنسا ازاین مکلمه چیزی به گوشش نرسد.

ازسبزه قبا خاتون عذر خواهی می کنیم. وقول می دهیم دیگر با سمیرامیس رسمی سخن بگوییم .

سمیرا میس قاصدی
سمیرا میس قاصدی

به اتفاق به سوی سالون سینما توگراف می رویم .

امروز جماعت اسفار کاتبان از عمارت ملت به عمارت چهارسوق کوچ نموده اند.

بانو فریده ذاکری. صبیه استاد عزیزاله حاج مشهدی شادی خانم. واغیار دیگری که با ما آشنا می باشند از جریده فاخر سینما توگراف .وارد سالون که می شویم برق از کله ما می پرد جناب مسعود خان فراستی را می بینیم .ردیف آخر جلوس نموده است به ایشان خیر مقدم عرص می نماییم و با مزاح می گوییم:
“مشرف فرمودید .مارا شگفت زده نمودید “.

و ریز ریز می خندد.

مسعود خان فراستی از برای پنبه زنی مشرف به سینما توگراف شدید و باز در سکوت می خندد باز ریز ریز.

فیلمی ازیک جوان وطنی نشانمان می دهند به نام امیر. فیلمی بسیار عجیب وغریب. همه آدمهایش به تنگ آمده اند .ازدست روزگار نامراد .این جیفه دنیوی چه ها که با آدمی نمی کند.

گرچه این اثر می توانست یک اثر پسی کو دراما باشد. اما چیدمان روایت وخط داستانی فاقد منطق وساختار درام است .از واقعیت درام فاصله می گیرد. سانتی مالیزبیش از قد وقوار اثر ان را ابتر کرده است .با فضای عینی جامعه امروز همخوانی ندارد . شخصیت پردازی روان پریشانه . آدمهای فیلم بیش از حد تصنوعی است .شخصیت محور هم نیست همه دارند نقش بازی می کنند. ازدل این محیط وفضا بیرون نیامده اند .گویی کارگردان دلش می خواسته اسیر فرم وایده اش شود. ولاغیر.

هنوز به زبان سینما تسلط پیدا نه نموده است این اثر هرچه که باشد بو ورایحه سینما را در خود نتنیده است سینما ودرام نیاز به حلواتی دارد ،و یک ادراک وشهودی که صاحب اثر و مستمع هر دو از خلق آن به حظ بصری برسند.

فیلم «خجالت نکش» یک برداشت ناشیانه ای است از کفش های میرزا نوروز و نه در روایت موفق عمل می کند و نه در زبان طنز حرفی برای بازگو نمودن.هم ندارد.بازی ها چنگی به دل نمی زند. یک اثر ابتری که روی دست عوامل سازندگان می ماند.

امسال مهرجان فیلم دچار ویرویسی با عنوان :

حرفی نزنیم اغیار دلگیر شوند آسوده بخوابید زیرا که شهر در امن وامان است.خانه از پای بست ویران است خواجه درفکر بند ایوان است.

اهل هوایی ها هم مثل ما از رؤیت این افلام لذت وافری بردند .

واین حکایت همچنان ادامه دارد…

پ.ن: این مسطوره پیشکش می گردد به بانوی آرتیست جنوبی .سمیرامیس قاصدی و بازی خوب اش در فیلم امپراطور جهنم.

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

28 − = 25